قامت سروى و سرو بارورى داشت |
|
يعنى سلطان کربلا پسرى داشت |
|
لاله رخ و ياسمين عذار و سنبر |
|
* * *
بسکه زد پيچ و خم بطرهٴ گيسو |
|
گيسوى از صولجان و قلب جهانگو |
ناقهٴ چين وام دار طرهاش از بو |
|
غاليه مو مشکبو فراشته ابرو |
|
حور لقا مه جبين فرشته منظر |
|
* * *
شير به بازو هزبر يال جنان ببر |
|
در ره يزدان باختيار نه بر جبر |
بهر پدر در خروش ناله چنان ابر |
|
مصطفوى خو ، على قتال ، حسن صبر |
|
فاطمه سيرت ، ملک خصال ، حسين فر |
|
* * *
از رخ و لب کوثر و بهشت حسن داشت |
|
تازگى صورتش صفاى چمن داشت |
ز اهن و پولاد و سنگ قلب و بدن داشت |
|
پير ببنير و بسر جوان و بتن داشت |
|
حشمت جم ، فرّ طوس ، سطوت نوذر |
|
* * *
چون برخ خواهران گشود نظر را |
|
کز دل سوزان بچرخ برد شرر را |
ريخت بگلبرگ و لاله و ژاله تر را |
|
ديد چه از گردش زمانه پدر را |
|
ديده تر و دل کباب و سينه پر آذر |
|
* * *
يك طرف آن کثرت سپه عدو را |
|
يك طرف آن بىکسى باب نکو را |
عقده قلبش ببست راه گلو را |
|
رفت تو گوئى ازين مشاهده او را |