(٣ ـ تحوّل)
تحوّل : از حالى به حالى شدن است ، ومقصود در اينجا آن است كه فاعل از حالتى به حالت ديگرى كه مادّه فعل بر آن دلالت ميكند منتقل ميگردد ، وفعل با اين معنى در اين باب متعدّى نيست مانند :
(«فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ :) پس كلفت شده پس بر ساقه هايش قرار گرفته ـ فتح ـ ٤٨ ـ ٢٩» در وصف زراعت است كه ابتداء نازك وظريف سپس كلفت ودرشت ميگردد ، ثلاثى مجردش «غلظ ، يغلظ ، غلظا وغلظة : سفت بودن وكلفت بودن» است.
(«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) همانا انسان كه خود را ديد بى نياز شده گستاخى كند ـ علق ـ ٩٦ ـ ٧» يعنى در نزد خودش چنان پندارد كه از حال نيازمندى به حال به نيازى رسيده : آنوقت در برابر پروردگار گستاخى كند واز مرز بندگى تجاوز نمايد.
(وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي :) ولكن سوى كوه بنگر پس اگر جايش قرار گرفت پس مرا در آينده خواهى ديد اعراف ـ ٧ ـ ١٤٣" جوابى است كه خدا بموسى داد پس از آنكه خواستار ديدار خدا شد ، يعنى اگر كوه هنگام تجلّى حقّ از حال جنبش به حال قرار آمد وآرام گرفت پس خدا را ديدار خواهى كرد.
(" وَلَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَما يَتَضَرَّعُونَ :) وبتحقيق كه آنان را به شكنجه گرفتيم پس براى پروردگارشان فروتنى نكردند وزارى نميكنند ـ مؤمنون ـ ٢٣ ـ ٧٦" ثلاثى مجرّدش" كان