«تجعفر الحبيب : حبيب منتسب به جعفر شد وجعفرى مذهب گشت».
«تبغدد زيد : زيد منتسب به بغداد شد وساكن آن گرديد»
«تمعدد بكر : بكر خود را به قبيله معدّ نسبت داد وبه آنان خود را ملحق نمود».
(٣ ـ تلبّس)
واين همان معنى ششم باب تفعّل است ، مانند :
«تسربلت : سربال پوشيدم» سربال : لباس است.
(٤ ـ اظهار خلاف واقع)
واين همان معنى سوم باب تفاعل است ، مانند :
«تفلسف خالد : خالد اظهار فلسفه كرد» يعنى چنان نمايانيد كه فيلسوف است.
(٢)
(باب افعنلال)
ماضى اين باب بر وزن «افعنلل» ميباشد ، حروف زياده اش همزه مكسورى است در ابتداء صيغه ، ونون ساكنى پس از عين الفعل ، وفاء الفعل هم ساكن ميگردد.
مضارعش بر وزن «يفعنلل» است ، حرف مضارع بجاى همزة آورده ميشود ، ولام الفعل اوّل مكسور ميگردد.
صيغه هاى امر چنان است كه از شش صيغه مخاطب حرف مضارعة حذف ، وهمزه مكسورى آورده ميشود ، وبر سر هشت صيغه ديگر لام