خليفة وسلطان
«خليفة الله» را از حوزه چاپلوسى وخوشامدگويى درگاهشان به حوزه شرع منتقل كنند وگسترش دهند. (٣٠)
عباسيان در اين باره با گستاخى بيشترى دست به كار شدند ودر روزگار مأمون (از ٨١٣ تا ٨٣٣ م.) براى نخستين بار پس از رفرم پولى عبد الملك ، فرمانرواى دولت ، خودش را در روى سكه ها «خليفة الله» ناميد.
اين نكته كه سقوط بنى أمية (سال ٧٥٠ م.) براى هميشه به يگانگى جهان اسلام پايان داد ، از جنبه پى آمد ، داراى اهميت بيشترى است. نه تنها اسپانيا كه شاهزاده اى از بنى أمية ، از سوريه گريخته وحكومت خود را در آنجا مستقر كرده بود ، بلكه مراكش وبخش باخترى الجزاير نيز بيرون از قلمرو عباسيان بود. اما عباسيان گذشته از قلمرو پهناور خويش ، در برابر دشمنانشان اين برترى را نيز داشتند كه شهرهاى مقدس اسلام در حيطه فرمانروايى آنان بود ومراسم زيارت حج هم زير رهبرى آنان ويا نمايندگانشان انجام مى گرفت. جاذبه مكه ومدينه در ميان سنيان وشيعيان هنوز چنان بزرگ بود كه فرمانروايانى كه اين شهرها در قلمرو آنان نبود جسارت نمى كردند خودشان را «امير المؤمنين» ويا «خليفه» بنامند ودر ضمن ، آنها عباسيان را نيز با چنين عنوانهايى نمى پذيرفتند بزرگ بنى اميه اسپانيا را «پسر (نواده) خلفا» و [ـ ابن خليفة الله] وبزرگ ادريسيان شيعى مراكش را «پسر (نواده) پيامبر خدا» [ـ ابن رسول الله] مى ناميدند اما خوارج از اين كار شرم نداشتند وبزرگان دودمان رستميان كه در بخش باخترى الجزاير فرمانروايى داشتند ، خود را «خليفه» مى ناميدند ، البته آن هم به معنى جانشين پيامبر ، همچون سرور جامعه مؤمنان (٣١).
__________________
(٣٠) عبارت خلفاء الله در اسناد رسمى نيز ديده مى شود ، چنانچه در فرمان وليد دوم. (طبرى ، ج ٢ ، ص ١٧٥٩ ، ٩).
(٣١) ابن خرداد به ، ص ٨٧.