نشدى ؟ ! در جواب گفت كه چه قدر وتا كى زينت مجلس ديگران شويم ، من بايد خود درسى بنا كنم ، پس من به مجلس آقا سيّد محمّد رفتم ليكن شريف العلما مجلس درسى بنا گذاشته ، طلاب يكسر در مجلس او جمع شدند ومجلس آقا سيّد محمّد شكسته شد ، چون من حال را بر اين منوال ديدم ، خود هم مجلس درسى بنا كردم ، چند روز طلاب هجوم آور شدند پس كم شدند تا دو سه نفر باقى ماندند ، وشبها تا صبح چراغ شريف العلما مى سوخت. شبى به در حجره او رفتم ديدم چراغ را در بالاى طاقچه گذاشته ودو سه سطر از قوانين را نگاه مى كند از آن پس در ميان حجره گردش مى كند وفكر مى كند وبه همين منوال هر شب تا صبح بود ، پس من بناى تدريس قوانين گذاشتم ، باز جمعيت شد ، بعد از دو سه روز اجتماع بدل به افتراق وتزايد روى به تناقص گذاشته ومجلس شريف العلما در نهايت جمعيت ، پس ديدم كه با وجود شريف العلما ورغبت مردم به درس او ، در اين بلد ممكن نيست كه كسى تدريس كند ، پس از آنجا به قزوين آمدم. (١)
المؤلّف وآخوند المولى عليّ النوري :
قال التنكابني :
روزى آخوند [ ملا على نورى ] بديدن آقا سيّد على صاحب رياض رفت ، سيّد به قليان معتاد نبود وآخوند معتاد بود ، پس قليانى از براى آخوند آوردند كه منافذ بسيار داشت وكوك نبود ، هرچه كشيد ديد دود نمى دهد ، به سيّد گفت : اين قليانى كه اخبارى حرام مى داند اين قليان شما است نه قليانهاى ديگر ، پس سيّد خنديد وامر كرد كه قليان ديگر آوردند. (٢)
المؤلّف وبحر العلوم :
قال التنكابني في ترجمة بحر العلوم :
__________________
(١) قصص العلماء ، ص ٩٤ ـ ٩٥.
(٢) قصص العلماء ، ص ١٥٠.