عهده او برآيم وبا او مقاومت كنم ، پس متغير شدم وگفتم : اى طفل چرا نامربوط مى گويى ؟ ! پس جناب آقا سيّد على ـ اعلى الله درجته ـ به من تغير فرمود وگفت : سخن دارى با او موافق قاعده تكلم كن او اگرچه بچه است اما شير بچه است ، پس از نسب آن جوان سؤال نمودم ، گفتند كه او آقا سيّد مهدى فرزند دلبند وخلف باشرف آقا سيّد على است ، پس من سكوت نمودم. (١)
المؤلّف وتلميذه حجّة الإسلام الشفتي :
قال التنكابني في ترجمة حجّة الإسلام الشفتي :
در زمانى كه حجة الاسلام در نزد آقا سيّد على صاحب رياض در كربلاى معلى درس مى خواند ، حجة الاسلام به نحوى فقر داشته كه نعلين پايش پاشنه نداشت وپاشنه آن هم از كهنگى وكثرت استعمال در رفته وبراى معاش يوميه ، يكسر معطل وفاقد وعادم ، وآقا سيّد على شخصى را قرار داده بود كه هر روز دو گرده نان ، يكى در وقت نهار ويكى در وقت شام به جهت حجة الاسلام مى برد. (٢)
المؤلّف وكاشف الغطاء :
قال التنكابني في ترجمة كاشف الغطاء :
واز كلمات آن جناب است كه مى فرمود : اگر شهيد وعلامه مجتهد بوده اند پس من مجتهد نيستم ، واگر آقا سيّد على صاحب شرح كبير مجتهد است پس من هشت مجتهدم ، ومكرر در بازار مى نشست وغذا مى خورد پس به او عرض مى كردند كه اكل در بازار خلاف مروّت وسالب عدالت است ، در جواب مى فرمود كه اگر آقا سيّد على در بازار اكل كند ، سلب عدالت او مى شود ، واگر من در بازار اكل كنم ، سلب عدالت من نمى شود ؛ زيرا كه مرا جلالى نيست ودرويش مى باشم. (٣)
__________________
(١) قصص العلماء ، ص ١٩ ـ ٢٠.
(٢) قصص العلماء ، ص ١٤٠.
(٣) قصص العلماء ، ص ١٩٥.