چون ضَارِبٌ ، يعنى اوست يك مرد زننده.
اِسْمِ مَفْعُول در لغت ، كرده شده را گويند ، و در اصطلاح «اَلْمَفْعُولُ مَا وَقَعَ عَلَيْهِ الْفِعْلُ» يعنى : مفعول چيزى است كه واقع بشود بر او فعل ، چون : مَضْرُوبٌ ، يعنى يك مرد زده شده.
اَمْر در لغت ، فرمودن را گويند. و در اصطلاح «اَلْأمْرُ طَلَبُ الْفِعْلِ مِمَّنْ هُوَ دُونَهُ عَلى سَبيلِ الاسْتِعْلاءِ» يعنى : امر طلب نمودن فعل است از كسى كه پستتر است از او بر سبيل طلب بلندى ، چون : اِضْرِبْ ، يعنى بزن تو يك مرد حاضر.
نَهى در لغت ، بازداشتن را گويند. و در اصْطِلٰاح «اَلنَهْىُ طَلَبُ تَرْكِ الْفِعلِ مِمَّنْ هُوَ دُونَهُ عَلىٰ سَبيلِ الْاسْتِعْلاءِ» يعنى : نهى طلب نمودنِ تركِ فعل است از كسى كه پستتر است از او بر سبيل طلب بلندى ، چون : لَا يَضْرِبْ ، يعنى بايد نزند آن يك مرد غايب.
جَحْد در لغت ، انكار كردن را گويند. و در اصطلاح «اَلْجَحْدُ هُوَ الْاِخْبَارُ بِعَدَمِ وُقُوعِ الْفِعْلِ فِى الزَمانِ الْمَاضِى بِلَفْظِ الْمُسْتَقْبِل» يعنى : جحد خبر دادنِ بواقع نشدن فعل است در زمان ماضى بلفظ مستقبِل ، چون : لَمْ يَضْرِبْ ، يعنى نزده است يك مرد غايب.
نفى در لغت ، برطرف كردن و نيست كردن را گويند. و در اصطلاح «النَفْىُ هُوَ الْإخْبَارُ بعَدَمِ وُقُوع الْفِعْلِ فِى الزَمانِ الْمُسْتَقْبِل
بِلَفْظِ