اوّل آنكه لفظ جزء ندارد ، چون همزه استفهام.
دوّم آنكه جزء دارد و لكن آن جزء دلالت ندارد اصلاً ، چون زيد.
سيّم آنكه جزء دارد و آن جزء دلالت دارد لكن بر جزء معنى مقصود دلالت ندارد ، چون عبد الله عَلَماً.
چهارم آنكه جزء دارد و آن جزء دلالت دارد بر معنى مقصود لكن دلالتش مراد نباشد ، چون حيوان ناطق ، كه علم شخص انسانى باشد.
فصل :
لفظ مفرد بر سه قسم است : اسم و كلمه و ادات ، زيرا كه اگر معناى لفظ مفرد ناتمام است ( يعنى صلاحيّت ندارد كه محكوم عليه يا محكوم به شود ) آن را در اين فنّ ادات خوانند و در نحو ، حرف گويند. و اگر معناى وى تمام است پس خالى از اين نيست كه صلاحيّت دارد كه محكوم عليه شود يا نه اگر ندارد در اين فنّ آن را كلمه گويند و در نحو ، فعل خوانند. و اگر صلاحيّت دارد آن را اسم گويند.
فصل :
لفظ مركّب بر
دو قسم است : تامّ و غير تامّ. تامّ آن است كه بر وى سكوت صحيح باشد يعنى چون متكلّم آن جا سكوت نمايد مخاطب را انتظارى نباشد آنچنان انتظارى كه با محكوم عليه باشد بى محكوم به و با محكوم به باشد بى محكوم عليه. و مركّب تامّ اگر فى نفسه محتمل صدق و كذب باشد آنرا خبر و قضيّه خوانند ( و اين عمده است در باب تصديقات ) و اگر محتمل صدق و كذب نباشد آن را انشاء خوانند. خواه دلالت كند بالذات بر طلب چون امر و نهى و استفهام و خواه