وتفسيق يا به قول ساده تر تطهير فلسفه كوشيدند كه براى هر فيلسوفى يك منبع إلهى را جستجو كنند وعلم حكما را به علم انبيا متّصل سازند ؛ از اين جهت متوسّل به برخى از «تبارنامه» هاى علمى شدند از جمله آن «شجره نامه» كه عامرى نيشابورى در الأمد على الأبد مى گويد كه انباذقلس ( ) فيلسوف يونانى با لقمان حكيم كه در زمان داود پيغمبر (ع) بود رفت وآمد داشته وعلم او به منبع (وَلَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ) مرتبط مى شود ، وفيثاغورس علوم الهيّه را از اصحاب سليمان پيغمبر آموخته وسپس علوم سه گانه يعنى علم هندسه وعلم طبائع (فيزيك) وعلم دين را به بلاد يونان منتقل كرده است، وسقراط حكمت را از فيثاغورس اقتباس كرده وافلاطون نيز در اين اقتباس با او شريك بوده است ، وارسطو كه حدود بيست سال ملازم افلاطون بوده وافلاطون او را «عقل» خطاب مى كرده با همين سرچشمه إلهى متّصل ومرتبط بوده است ؛ واز اين روى است كه اين پنج فيلسوف ، «حكيم» خوانده مى شوند تا آيه شريفه (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً) شامل حال آنان گردد.
اين حكيمان متألّه با اين تغيير نام از فلسفه به حكمت ونقل نسب نامه هاى علمى اكتفا نكردند بلكه كوشيدند تا كه براى مطالب فلسفى وعقلى از قرآن وسنّت نبوى ونهج البلاغة وصحيفه سجّاديه وسخنان ائمّه اطهار ـ عليهمالسلام ـ استشهاد جسته شود. ميرداماد دانشمند استرآبادى كه در كتاب قبسات خود مى كوشد كه مسأله اى را كه از قديم ما به الاختلاف اهل دين وفلسفه بوده يعنى آفرينش جهان وارتباط حادث يعنى جهان با قديم يعنى خداوند را از طريق «حدوث دهرى» حل كند. قبس چهارم از كتاب خود را اختصاص به همين استشهادهاى قرآنى واحاديث داده است ودر پايان نقل احاديث با غرور تمام مى گويد :
اين مجملى از احاديث آنان است كه جامع مكنونات علم وغامضات حكمت است ؛ وسوگند به خدا كه پس از كتاب كريم وذكر حكيم ، فقط همين سخنان است كه ، شايسته