وبعضهم ضاحكا وآخرون باكيا. فهذا كله مبني على اختلاف أحوال الرائين.
وعليه فإنّ رؤية الذات النبوية الشريفة هي معيار لمعرفة أحوال الرّائي الباطنية. وهنا ضابطة مفيدة للسّالكين وبها يعرفون أحوالهم الداخلية إلى أين وصلوا؟ وفي أي مقام هم؟ فيعالجون النّقص. وفي الحقيقة إنّ رؤية النبي صلىاللهعليهوسلم بمثابة مرآة صقيلة تنعكس عليها أحوال الرّائين. وعلى هذا القياس قال بعض أرباب التحقيق : إنّ ما يسمعه الرائي من كلام النبي صلىاللهعليهوسلم : يلزم عرضه على السّنّة القولية والفعلية ، فإن كانت موافقة لها فهي حقّ ، وإذا عارضتها فلعلّة عارضة في سمع الرائي ، وأما رؤية النبي صلىاللهعليهوسلم يقظة (بعد وفاته صلىاللهعليهوسلم) ، فقد قال بعض المحدّثين : لم ينقل شيء من ذلك عن أحد من الصحابة أو التابعين. نعم ، وردت حكايات بذلك عن بعض الصالحين في هذا الباب ، ويمكن اعتبارها صحيحة وهي كثيرة جدا عن المشايخ تقرب من حدّ التواتر ، وإنكار هذا الأمر من باب إنكار الكرامات للأولياء ؛ ويقول الإمام الغزالي في كتابه «المنقذ من الضلال» : إنّ أرباب القلوب يشاهدون في اليقظة الملائكة وأرواح الأنبياء ويسمعون منهم كلاما ، ويقتبسون منهم فوائد.
وقالوا : في الحقيقة إنّ ذلك (المرئي) هو أيضا مثال ولو كان يقظة (١). انتهى من ترجمة
__________________
(١) شيخ عبد الحق دهلوي در شرح مشكاة فرموده بدان كه در تحقيق رؤيا اختلاف است در ميان عقلاء بجهت اشكالى كه وارد مى شود درين جا وآن اين است كه نوم ضد ادراك است پس آنچه ديده مى شود چيست اكثر متكلمين از اشاعره ومعتزله ميگويند كه آن خيالى است باطل نه حقيقت ادراك اما نزد معتزله از جهت آنكه ديدن را شرائط است مثل مقابله وخروج شعاع از باصره وتوسط هواي شفاف وامثل آنها واين جمله مفقود است در منام پس نباشد مگر خيالات فاسده واوهام باطله. واما نزد اشاعره از جهت آنكه نوم ضد ادراك است وجاري نشده عادت إلهي تعالى بخلق ادراك در نائم پس آنچه دريافته مى شود حقيقت ادراك نباشد بلكه خيالى بود باطل اما مراد ايشان ببطلان آن همين است كه حقيقت ادراك نيست نه عدم صحت اعتبار آن بتعبير يا بى تعبير زيرا چه بر صحت رؤياي صالحه وحقيقت وحقيت آن اجماع است مر اهل حق را پس اشاعره ميگويند كه در رؤيا حقيقت ادراك نيست وليكن با وجود آن ثبوتى دارد ومر آن را تعبيرى هست وطيبى گفته كه حقيقت رؤيا پيدا گردن حق تعالى است در دل نائم علوم وادراك را چنانچه در دل يقظان ووى سبحانه تعالى قادر است بر آن نه يقظه موجب آن ونه نوم مانع از آن چنانچه مذهب اهل سنت وجماعت در باب حواس خمسه ظاهريه است كه عادت او تعالى جاري است كه وقت استعمال حواس ادراك را پيدا مى كند نه آنكه حواس موجب است در ادراك بلكه بمحض خلق او تعالى است نه بتأثير حواس وخلق اين ادراكات در نائم علامت نهاده است بر امور ديگر كه عارض مى شود در ثانى الحال كه تعبير آن مى باشد چنانكه ابر دليل است بر وجود باران وبر اين قول رؤيا حقيقت ادراك است وميان نوم ويقظه در باب تحقق ادراك باطني فرق نيست آرى در باب ادراك حواس ظاهري البته فرق است زيرا كه در حالت نوم حواس ظاهريه باطل ومعطل مى باشد اما حواس ظاهريه را در ادراكاتى كه در حالت نوم حاصل مى شود اصلا دخل نيست چنانچه در حالت يقظه در ادراكاتى كه از كيفيات باطنيه حاصل ميشود اصلا دخل نيست مانند ادراك جوع وعطش وحرارت باطني وبرودت باطني وحاجت بول وبر از وامثال آنها وتحقيق حكماء كه در باب رؤيا است موقوف است بر تحقق حواس باطنه وثبوت آنها مبني است بر قواعد ايشان وحسب اصول اسلاميه ناتمام است چنانچه تفصيل آنها در كتب كلاميه است مجملا درين جا بيان نموده ميشود كه در آدمي قوتى است كه آن را متصرفه ميگويند واز شان اوست تركيب صور ومعاني پس اگر در صور تصرف وتركيب كند باين طور كه بعضى را با بعضى ديگر ضم كند مانند انسانى صاحب دو سر يا چهار دست ومانند آنها ويا بعضى را از بعضى فصل كند چون انسانى بى سر ويا بى دست وامثال آنها آن را متخيله مى خوانند. واگر در معاني تصرف وتركيب كند چنانچه در صور تصرف مى كند متفكره مى نامند واين قوت در حالت يقظه ونوم هميشه در كار خود مشغول است خصوصا در حالت نوم زياده تر اشتغال ميدارد. ونفس ناطقه انساني را بعالم ملكوت اتصالى معنوي روحاني است وصور جميع كائنات از ازل تا بابد در جواهر مجرده آن عالم مرتسم وثابت است وچون نفس را در حالت نوم از تدبير بدن واز مشغله بعالم جسماني واز اشتغال بادراك محسوسات فراغى حاصل مى شود پس بجهت اتصالى كه بآن جواهر مجرده عاليه مى دارد بعضى صور كه در انها