نياورد وعبارت زيرا از او نشاندهنده يأس ونا اميدى او در اين كوشش است :
«فيلسوف مرين علما لقبان را به منزلت ستوران انگاشت ودين اسلام را از جهل ايشان خوار گرفت واين علما لقبان مر فيلسوف را كافر گفتند ، تا نه دين حق ماند بدين زمين ونه فلسفه».
در غرب جهان اسلام نيز ابن رشد اندلسى كوشيد تا ميان حكمت وشريعت را در كتاب معروف خود فصل المقال فيما بين الحكمة والشّريعة من الاتّصال آشتى دهد ولى او هم در اين راه توفيقى به دست نياورد وانديشه ابتكارى او مبنى بر اينكه در مسائل خداشناسى وجهانشناسى هر متكلّم وفيلسوفى يا مصيب است ويا مخطى وهركدام پس از جدّ وجهد واجتهاد نسبت به عقيده خود مضطر ومجبور است نه مختار وآزاد ، به هيچ وجه نزد اهل دين مقبول نيفتاد وبازار تكفير وتفسيق فيلسوفان همچنان رونق خود را همراه داشت. حتّى شيخ شهيد مقتول شهاب الدّين سهروردى كه معتقد بود كه همه حكما قائل به توحيد بودهاند واختلاف آنان فقط در الفاظ است وسخنان آنان بر طريق رمز بوده است و «لا ردّ على الرّمز» جان خود را بر سر همين سخن از دست داد به ويژه آنكه او حكمت ذوقى را بر حكمت بحثى ترجيح داد ومبانى حكمت اشراق را تدوين كرد وآن را بر كشف وذوق بنيان نهاد وآن حكمت را به مشرقيان كه اهل فارس هستند منتسب ساخت.
اين دوره تاريك وظلمانى فلسفه با ظهور فيلسوفان ايرانى شيعى كه معمولا آنان را اهل حكمت متعاليه خوانند رو به زوال نهاد ودوره درخشان وشكوفائى پديد آمد. كه نظير آن در هيچ يك از كشورهاى اسلامى ديگر سابقه نداشت. اينان با استظهار به قرآن وحديث وتوسّل به تجوّز وتوسّع وتأويل موفّق شدند كه فلسفه را از آن تنگنائى كه مورد طعن ولعن بود بيرون آورند ولحن تكريم وتقديس فلاسفه را جانشين آن سازند.
حال بايد ديد دانشمندان شيعه ايرانى براى رفع اين نفرت وزدودن اين زنگ از چهره