والانتصار بقوّة الطالع وزيادة الجاه والاحترام والإقبال والعزّة فهو محل اعتماد.
وأمّا بسط التضاعف فمن أجل زيادة العلم والحكمة والعظمة والشّوكة والتغلّب على الأعداد ، فهو قوي وراسخ جدا. وأمّا بسط التكسير فهو يعمل به من أجل معرفة أحوال المستقبل (١).
__________________
(١) ودر مجمع السلوك گويد قبض وبسط وخوف ورجا قريب اند ليكن خوف ورجا در مقام محبت عام بود وقبض وبسط در مقام اوائل محبت خاص باشد پس كسي كه اوامر ونواهي بجا آرد حكم ايمان دارد ووى را قبضي وبسطي نباشد بلكه خوفي ورجائي ميباشد شبيه بحال قبض وبسط وآن را گمان برد كه آن قبض وبسط است مثلا اگر حيرتي وحزني پيش آيد گمان دارد آن را قبض واگر اهتزاز نفساني ونشاط طبعي پيش آيد گمان برد آن را بسط. وحزن وحيرت ونشاط واهتزاز از جوهر نفس اماره است تا چون بنده به اوائل محبت خاص برسد خداوند حال وخداوند قلب وخداوند نفس لوامه گردد درين وقت قبض وبسط بنوبت حاصل ميشود چرا كه آن بنده از مرتبه ايمان به مرتبه رفته فيقبضه الحق تارة ويبسطه أخرى. پس حاصل آنكه وجود بسط باعتبار غلبه قلب وظهور صفت او است ونفس ما دام كه اماره است قبض وبسط نبود وما دام كه لوامه است گاه مغلوب ميشود وگاه غالب ووجود قبض وبسط مر سالك را درين وقت باعتبار غلبه نفس وظهور صفت او ميشود. ودر اصطلاحات صوفيه ميگويد ...
وقيل قبض هم قبض نباشد مگر از حركت نفس وظهور او بصفت خويش. واما سالك اهل دل هيچ وقت قبض را نيابد روح وانس با وى بدوام باشد هم ازين گفته اند كه قبض اندكي عقوبت ميباشد از بهر افراط در بسط يعني چون سالك اهل دل را واردات إلهي وارد ميشود ودل از ان پرفرح گردد نفس در ان استراق سمع مى كند ونصيبي از ان ميگيرد وبطبع وجبلي خويش نافرمانى آرد ودر بسط افراط مى كند تا آنكه مشابه شود بسط مر نشاط را حق تعالى مقابله اين بر طريق عقوبت قبض ميدهد.
بدان كه چون سالك از عالم قلب بر مى رود واز حجاب قلب كه مر اهل قلب را همين وجود قلب حجاب است بيرون مى آيد واز وجود نوراني كه قلب است متخلص ميشود وبعالم فنا وبقا ميرسد قبض وبسط بديشان مفيد نمى شود وحال درو تصرفي ندارد فلا قبض ولا بسط ...
اوّل بسط عددي وتحصيل آن بر دو نوع است يكى در بسط حروف وديگرى در بسط تركيب وهر دو مستحسن ومعمول اند.
اما طريق اوّل آنست هر كلمة را كه خواهي حروف او را مقطع كن وبه بين كه هريك از ان حروف را چه عدد است بحساب ابجد پس استنطاق كن آن عدد را يعني حرف ساز وآن حرف را جمع كن مثلا حروف محمد را مقطع كرديم ميم حا ميم دال شد عدد لفظ ميم ٩٠ بود آن را حرف ساختيم ص شد وعدد لفظ حا ٩ بود او را حرف ساختيم ط شد ولفظ ميم دوم نيز ص شد وعدد لفظ دال ٣٥ بود حرف ساختيم هـ ل شد پس مجموع حروف مستحصله از بسط عدد محمد ص ط ص هـ ل شد. اما طريق دوم آنست كه هر كلمه را كه خواهي عدد گيري عدد مجموع را جمع كن واستنطاق نماى وحروف كه از ان حاصل آيد جمع كن مثلا عدد مجموع حروف محمد ٩٢ است واستنطاق آن ب ص است واين طريق عدد زبر اوست واگر عدد اسمي حروف او گيريم كه ٤٢٢ است واستنطاق سازيم چنين ميشود ر ك د. ودوم بسط حروف كه آن را بسط تلفظ وبسط باطني وبسط ظاهري نيز گويند وآن عبارت است از تلفظ كردن حروف باز بر وبنيات مثلا چون محمد را باسماي حروف او تلفظ كرديم ميم حا ميم دال شد ومجموع حروف مستحصله او اينست م ي م ح ا م ي م د ا ل وز بر اوّل حروف اسم حرفي را گويند وما سواي اوّل حروف اسم حرفي را بنيات نامند مثلا اسم اوّل حروف محمد ميم است واوّل لفظ ميم كه م است اين را زبر وباقي حروفش را كه ي م است بنيات نامند.
سيوم بسط طبعي وآن عبارتست از آوردن حروفى كه مربي ومقوي بود مر حروف مطلوب را بحسب طبيعت چنانكه حروف آتشي را هوائي مربي وهوائي را آتشي مقويست وهمچنين حروف آبي را خاكى مربي است وخاكى را آبي مقويست. وحروف آتشي حروف اهطمفشذ وحروف هوائي حروف بوينصتض وحروف آبي حروف جز كس قثظ وحروف خاكى حروف دحلع رخغ پس حاصل بسط طبعي محمد ن ز ن ج است چرا كه ميمش آتشي است در درجه چهارم براى او نون آورديم كه مربي اوست در درجه چهارم از حروف هوائي وبراى حاكه خاكى است در درجه دوم زا آورديم كه مقوي اوست از حروف آبي در درجه دوم باز براى ميم ثاني نيز نون آورديم باز براى دال كه خاكى است در درجه اوّل جيم كه مقوي اوست در ان درجه از حروف آبي آورديم.
چهارم بسط غريزيست وآن عبارتست از طالب بودن هريك از حروف آتشي حروف هوائي را كه هم درجه او باشد وبالعكس ويا طالب بودن حروف آبي مر حروف خاكى را كه هم درجه باشد وبالعكس چنانچه الف طالب با است وجيم