زيرا كه حدوث اين كلام وظهور آن از درخت به سبب وجود آوردن خدا صوت را از واضحات است.
پس معنى تكلم خداى تعالى ، كلام آفريدن است وآنچه گمان كرده آن را بعضى از اين كه موسى ندايش را از شش طرف شنيد تا فرق شود ميان كلام خالق وكلام مخلوق ، پس آن خلاف ظاهر آيه ناطقه به ظهور همان صوت است از شجره به مِن ابتدائيه.
قول او : «وَلَا يَقُولَ أَحَدٌ لَوْلا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً» عطف است بر لا يزول ، ومعنايش اين كه برانگيختن انبيا وبرگزيدن اوصيا براى هر يك از ايشان به عنوان مستحفظ ، جز اين نيست كه همانا براى به پا داشتن دين وبريدن عذر معانيدين است ، تا نگويد نفرى : چرا نفرستادى؟ چنان كه گفتند كافران بنا به آنچه اشاره شده به آن در آيه در سوره رعد : (وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ) (١) واز اين عباس مروى است كه نبى صلىاللهعليهوآله فرمود : من منذر وترساننده ام وعلى بعد از من هدايت كننده است. يا على! با تو هدايت مى پذيرند هدايت پذيران (٢).
ومخفى نماند اين كه غالب در قيود وتعليلات جز اين نيست كه همان رجوع به آخر كلام است ، پس عمده در اين تعليلات آن وجود اوصيا وحافظ بودن ايشان است ، پس به درستى كه به پا داشتن دين به اين جهت است كه حق از قرارگاه خود نلغزد وزايل نشود تا آخر آن ظاهرش بقا است نه حدوث ، پس شأن وكار پيغمبر همان ترسانيدن (از جانب خدا) ورسانيدن فرمايشات او است ، وكار وصى وامام كه تعبير آورده مى شود از او به هادى (وآن به مطلوب رساننده است) اجراء وتصرّف است ، وباك نيست به نزديك به فهم كردن مطلب به نحوى از تشبيه به دو مجلس مقنِّن (قانون نهنده) ومجرى (جارى كننده) ، چون به درستى كه هيئت تقنينيه غير هيئت مجريه است ، وبه عبارت ديگر حدوث ، بقا نيست وعلت محدثه ، مبقيه (پايدار كننده) نه ، پس نبى همان مؤسس [است] ، ولى ابقاء ونگاهداشتن آن وظيفه امام است.
__________________
١. سوره رعد ، آيه ٧.
٢. شواهد التنزيل ، ج ١ ، ص ٢٩٤ ؛ شرح الأخبار ، ج ٢ ، ص ٣٥٠ ، ح ٧٠١.