پس اشاعره گفتند : به درستى كه كلام خداى تعالى مركب از اصوات نيست ، بلكه آن صفتى است كه با او قائم است وهر چيزى كه چنين باشد پس آن قديم است (١).
وشاعرشان گفت :
إِنَّ الكلام لفي الفؤاد وإنما |
|
جُعل اللسان على الفؤاد دليلاً (٢) |
(به درستى كه كلام در دل است وجز اين نيست كه زبان بر دل دليل گذاشته شده است) وآن كلام نفسى است كه با كلام لفظى بر او دلالت كرده مىشود غير علم واراده وكرامت.
اما معتزله واماميه ، پس آنها به حادث بودم كلام خدا قائلاند ، براى اين كه آن مركّب از اصوات وحروف وآن مترتّبة الاجزاء است ، وهر چيزى كه اين چنين باشد پس همان حادث است چنان كه دانستى ، وبه اين حيثيّت كه قيام حوادث به ذات اقدسش روا وجايز نيست پس گفتند : به درستى كه معنى تكلم ، ايجاد كلام است هر چندى كه در سنگ ودرخت وهوا واشباه اينها باشد.
وحنابله وكراميه نيز به حادث بودن كلام خدا قائل شدند ، مگر اين كه حنابله به صفت قائمه با ذاتش بودن كلام را قائلاند با مركّب بودن آن از اصوات كه آن حادث است ، براى جايز شمردن وروا داشتن ايشان قيام حوادث را به ذات خداى تعالى ، وكراميه به كبراى قياس منكر شدند (٣).
قسم به عمر من ، به درستى كه نزاع قديم يا مخلوق بودن قرآن ، آن را اهميّت تمامى در زمان اوايل خلفاى عباسيّه بود وهارون الرشيد قديم غير مخلوق بودن آن را رأى مى داد ، امّا مأمون به مخلوق بودنش اعتقاد كرد ومردم را به آن دعوت نمود ، حتى اين كه امر كرد به احضار احمد بن حنبل از قائلين به قديم دانستن آن وپيش از رسيدنش به وى مأمون وفات يافت وبه حسب وصيّت خود به برادرش معتصم كه او نيز مردم را به مخلوق بودن قرآن بخوانَد ، واحمد بن حنبل را حاضر كرده ومجلسى براى مناظره ومباحثهاش با علما در اين مسئله فراهم آورد ، ملزمش نتوانستند بكنند وملتزم به حدوث نگرديد ، پس امر
__________________
١. چنانچه در شرح اُصول الكافي محمد صالح مازندرانى منقول است (ج ٣ ، ص ٢٤٦).
٢. شعر از اخطل شاعر است ، رجوع شود به : إعانة الطالبيين ، ج٢ ، ص ٢٨٢.
٣. براى تفصيل مطلب به البيان في تفسير القرآن (ص ٤١١ ـ ٤١٥) والمستصفى (ج ١ ، ص ٨٠ ـ ٨١) رجوع شود.