كعبه را تاجِ شرف تا اوج او ادنى رسيد
يافت چون از مولدِ ميمون او (أقصى المنى)
قبله اهلِ يقين شد خطّه بيت الحرام
روشه خلد برين شد سحَت خِيفُ ومِ ، ى
بيتِ معمور ارشَود ويران او اين حَسَرت رواست
يا بيفتد گنبد دَوّار (مِن أعلى البنا)
از پىِ تعظيم خَم شُد گوئيا پشتِ فلك
فرش را عرشِ مُعلّى گفت تبريكُ وهنا
(يا وليدَ البيتِ) غوغاى نصارى دَر مسيح
گرچه مى زيبد ترا لكن (تعالى ربُّنا)
(مفتقر) گر ميكند با يك زبان مدحتگرى
ميكند روح الأمين با صد نوا مدحُ وثنا
گوش جان بُگشا وبشنو از اين كردگار
(لا فتى إلّا عليّ لا سيف إلّا ذو الفقار)
* * *
كعبه چون كوى سَبَق از سينه سينا گرفت
پاىه بَرتر از فرازِ گنبد مىنا گرفت
خانه بى سالارُ وصاحب بود تا مىلاد شاه
سَر بِکىوان زد چه (ربّ البيت) در وى جا گرفت
تا زِبُرجِ کعبه خُورشىدِ حقىقت جلوه کرد
چرخ چارم سوخت از حسرت دل از دُنىا گرفت
کعبه شد چون با مقام (لي مع الله) قرين
از شرافت همسرى با بزم او ادنى گرفت