خاك بَطحا زِين عنايت آنچنان شُد سربلند
رونقِ عزُّ وشرف از مسجدِ اقصى گرفت
کعبه شد تا مرکز طاوسِ کلزار ازل
تا ابد زاغ وزغن ىکسر ره صحرا گرفت
خلوتِ حقّ شد زِهًر دىوُ ودَدِ ناپاك
در پناهِ اسمِ اعظم منزلُ ومآوى گرفت
خىرَ مقدَم اى هماىون طالع برج شَرَف
مُلکِ هستى زىبُ وفرزان طلعتِ غرّا گرفت
نغمه دستان نباشد در خور اىن داستان
شور جبرىل امىن در عالم بالا گرفت
گوش جان بُگشا وبشنو از امىن کردگار
(لا فتى إلّا عليّ لا سيف إلّا ذو الفقار)
* * *
گوهرى شد در درون کعبه بىرون از صَدف
کرد (بىت الله) را با آن شَرَف (بىتَ الشَرَف)
گوهرى سنگىن بها رخشان شد از (بىت الحرام)
کز ثُرىا ثرى را کرد کمتر از خَزَف
کعبه شد از مقدمِ اوقافِ عنقاء قِدَم
شاهبازان طريقت در كنارش صَف بِصَف
سينه سينا مگر از هىبتش شد چاك چاك
يا شنيد از رأفتش موسى نداى (لا تَخَف)
زاشتياقش يوسفِ صدّيق در زندان غم
در فراقش پىر کنعان نغمه سازُ واَسف