ابو طالب ، يط دانه از انار برداشت وميل نمود ؛ پس در صلب او قرار گرفت ، پس چون به مكّه برگشت ، زوجه او ، به عليّ عليه السلام حامله شد وايامى پس از قرار گرفتن نطفه او در رحم مادرش فاطمه ، زلزله اى ، در زمين شد كه اهالى مكّه ـ وعبده اصنام ـ متوسّل به بتها شدند وحال آنكه در موقع زلزله ، از شدت حركت زمين بتها ، به رو در مى افتاد وكوه ها ، از هم متلاشى مى شد وبر روى زمين مى ريخت ؛ تا آنكه شبى كه امر زلزه ، شديدتر گرديد ، در آن شب كار بر اهل مكّه بسيار سخت واموري كه به نظر آنها در تخفيف زلزله مى رسيد ـ از بردن بت ها به بالاى كوه وغيره ـ به هيچ وجه ، مؤثر واقع نشد ناچار دست توسّل به دامن سيّد قريش ـ حضرت ابو طالب ـ زدند وآن حضرت رفت بالاى كوه وفرياد نمود : ايها الناس! بدانيد كه خداوند عليّ اعلى را ـ در اين شب ـ مخلوقى است ، كه پا در عرصه زمين مى گذارد كه اگر اطاعت او را نيت نكنيد واقرار به امامت وولايت او ننمائيد ، اين زلزله دست بردار نيست تا زمين را زير وبر كند.
تمامى اهالى ، اقرار بر امامت وولايت آن حضرت نمودند ؛ پس ابو طالب ، دستهاى خود را بلند نمود وگفت :
«إلهي وسيدي أسألك بالمحمديّة المحمودة ، وبالعلويّة العالية ، وبالفاطمية البيضاء ، إلّا تفضّلت على تهامة بالرأفة والرحمة» (١).
پس ، آن زلزله تسكين يافت وعرب را در جاهليت ، عادت بر اين جارى شد كه در شدايد عمومى يا خصوصى ، به همين نهج دعا مى كردند وخدا دعاى آنها را مستجاب مى فرمود ، ولى مصداق ومفهوم آن را نمى دانستند.
__________________
(١) بحار الأنوار ٣٥ : ١٢.