شاه اقلىم (سَلُوني) تا قَدَم در کعبه زد
قبله حاجات گشت ومستجارُ وملتزم
از مروّت داد عنوانى صفا ومروه را
وز فتوّت آبروئى ىافت زمزم نىز هَم
منطقِ تقرىر مىگوىد (لَقَد کَلَّ اللسان)
خامه تحرىر مىنالد (لَقَد جَفَّ القلم)
گوش جان بُگشا وبشنو از امىن کردگار
(لا فتى إلّا عليّ لا سىف إلّا ذوالفقار)
* * *
گلشن خُلد برىن شد عرصه بىت الحرام
تا خرامان گشت در وى تازه سَروى خوشخرام
نو نهالى معتدل از بوستان (فاستقم)
شاخه طوبى برى از روضه (دار السلام)
قامتى در استقامت چون (صراط مستقىم)
سَرو آزادى بقامت همچو مىزانى تمام
قَدُّ وبالاى دل آرامش بغاىت دِلستان
عالَم از حسنِ نظامَش در کمالِ انتظام
شمعِ بَزمِ کبرىائى گاه قد افراختن
نخله طور تجلّاى الهى در کلام
نقطه بائىه بود در تجلّى شد ألف
مصحفِ کونىن را داد افتتاحُ واختتام
تا قىامت وصف آن قامت نگنجد در بىان
لىك ميدانم قيامت ميكند از وى قيام