تىشه بَر سَر کوفت از ناقابلى فرهادوار
مفتقر هر چند مى گوىد بشىر بى سخن
گوش جان بُگشا وبشنو از امىن کردگار
(لافتى إلّا عليّ لا سىف ذو الفقار)
* * *
کعبه تا آن نقطه بائىه را در بر گرفت
در جهان گوى سَبَق از چار دَفتر بر گرفت
در محىط کعبه شد تا نقطه وحدت مدار
عالم اىجاد را آن نقطه سر تا سر گرفت
نامه هستى شد از طغراى نامش نامور
طلعت زىبا از آن دىباچه دفتر گرفت
تا که زىر پاى او ارا دلُ وجان وسه داد
آنچه را در وَهم ناىد کعبه بالاتر گرفت
از قدوم روح قدسى از شغف پرواز کرد
شاهباز سدّ رَه را زىر بالُ وپر گرفت
شد حرم (دار الأمان) در رقص آمد آسمان
تا که (شعرى) بوسه از خاكِ رَهِ مَشعَر گرفت
چشمه خاور فروغى دىد از آن ماهِ جبىن
نار طور از شعله نور جمالش در گرفت
عقل فعّال از دبستان جمالش بهره ىافت
چون خداوند سخن جا بر سَرِ منبر گرفت