است ، ولى در ديگر مواضع عموما روايت عمرى از «اشنانى» با واسطه است. والله أعلم.
آنچه از «المجدى» استفاده واستنباط مى شود آن است كه «شريف عمرى» با سيّد أجل شريف مرتضى علم الهدى قدّس الله سرّه در سال ٤٢٥ در بغداد ملاقات كرده است ، وشرح اين ملاقات ومذاكره متبادله ميان سيّد مرتضى وعمرى در اين كتاب مندرج است ، واز آنچه عمرى در آن گفته است نمى توان استنباط كرد كه او خدمت سيّد رضى رضوان الله عليه كه متوفّاى در ٤٠٦ است نيز رسيده باشد.
زيرا اگر همان تاريخ چهار صد وهفت سابق الذكر را (سالى كه در آن سال از شيخ الشرف عبيدلى ، مطلبى را نقل مى كند) قديم ترين سفر عمرى ببغداد بدانيم ، عمرى پس از رحلت شريف رضى (رض) به بغداد آمده بوده است ، ودر مطاوى «المجدى» نيز از هيچ يك از رضيين رضوان الله عليهما روايت وحكايتى جز نقل همان مجلس ملاقات ، روايت وحكايت نمى كند.
ونيز از «المجدى» استنباط اين مسأله كه آخرين سفر «عمرى» ببغداد در همان سال ٤٢٥ بوده باشد ، مطلقا نمى شود ، بنا بر اين نمى دانم عبارت موجود در «الدرجات الرفيعة» را كه : «... ودخل بغداد مرارا آخرها سنة خمس وعشرين واربعمائة واجتمع بالشريفين الأجلّين المرتضى والرضي وحضر مجالسهما وروى عنهما» (الدرجات الرفيعة ، ص ٤٨٥) چگونه بايد توجيه نمود؟ وشايد يكى از محامل توجيهى اين عبارت آن باشد كه لا بد مرحوم سيّد عليخان ره اين مطلب را از ديگر كتب «عمرى» كه احتمالا آن را ملاحظه فرموده بوده است نقل كرده است. والله تعالى أعلم.