برخى از اين بزرگان مشهورتر از آنند كه ترجمه اى از آنان ، هر قدر هم كه مختصر باشد ، اين مقدمه را طولانى سازد.
ظاهرا عموم اين نسّابه ها فقط به حافظ وضبط ذهنى خويش اعتماد واستناد مى كرده اند ، وبا روايت شفاهى انساب اين علم را به ديگران مى آموختند ، ابن النديم در مورد «دغفل» تصريح مى كند كه : «... ولا مصنّف له».
بنا بر اين شايد بتوان ادّعا كرد كه كتاب يا رساله معيّن ومدوّنى از اينان باقى نمانده باشد (در مورد زهرى پس از اين جمله اى به عرض خواهد رسيد).
پس از آنكه عمر بن الخطّاب ديوان لشگر وموظّفين از فيء وغنائم ويا به تعبير ديگرى (حقوق بگيران) دولت اسلامى را بر اساس قبائل مرتّب ومدوّن ساخت ، ودر اين ترتيب درجه قرابت با نبى اكرم صلىاللهعليهوآله را در افراد وقبائل ملاك كار خويش قرار داد ، وبر اين اساس خاندان پيغمبر صلىاللهعليهوآله وعشيره بنى هاشم وسپس بقيّه عشاير وبطون قريش ، وپس از آن قبائل ديگر على حسب مراتبهم قرار گرفتند ، طبعا اهتمام مسلمين وحكومت اسلامى به حفظ ومعرفت انساب شدّت يافت ؛ زيرا ترتيب ديوان وجرائدى كه براى تقسيم وايصال حقوق وعطاياى سربازان يا ديگر اموال بيت المال بر مسلمانان ، تدوين شده بود بر همين اساس قبيله اى بود ، وفقط در دوران كوتاه خلافت ظاهرى امامين همامين حضرت امير وحضرت مجتبى صلوات الله عليهما ، اين ترتيب ، در آن بخش از سرزمينهاى اسلامى كه تحت امر آن بزرگواران قرار داشت منسوخ شد وحضرت امير صلوات الله عليه آن امتيازات جميله را كه از زمان خليفه دوم مبناى تقسيم غنائم وعطايا وفيء شده بود ملغى فرمود ، وهمان اوّل امر خلافت ظاهرى خويش فرمود :