وبلكه او هم در بسيارى از جهات همانند يكى از افراد همان قبيله بشمار مى رفت ، علائق دوستانه ومحبّتى بى پيرايه ميان اسيركننده واسير ايجاد مى شد كه اسير ترجيح مى داد در ميان همان قبيله بماند ، ونزد كسان خويش به قبيله اصلى باز نگردد.
گاه اين رابطه از طريق بردگى بوجود مى آمد ، وبسا كه برده گرچه اسما برده ناميده مى شد ولى رسما چيزى از ارباب خود در تمتّع از مزاياى زندگى ونحوه معاشى كسر نداشت ، واز دل وجان قبيله ارباب خويش را قبيله خويش مى دانست.
گاه از كسى در قبيله اش خطا وكار ناشايستى سر زده بود كه عرصه زندگى را در ميان آن قبيله وآشنايان ، بر خود تنگ مى ديد ، ويا مرتكب جنايتى شده بود وعاقله يا قبيله خود او از پرداخت ديه وتأمين خسارت مجنىّ عليه خود دارى مى كرد ، ويا اصولا امكان آن پرداخت را نداشت ، چنين افرادى به تعبير عاميانه از قبيله خود قهر مى كردند وبه قبيله ديگرى پناه مى بردند كه بعضا از اين شقّ اخير به جوار تعبير مى شود.
گاه افرادى از تأمين معيشت خود در ميان قبيله خويش ناتوان بودند وناچار براى امرار معاش وكسب قوت لا يموت به مزدورى در قبايل ديگر مى رفتند ، وآنجا به كارگرى وانجام خدماتى كه غالبا مقصود بر چرانيدن مواشى واغنام واحشام يا آب كشيدن وشير دوشيدن يا زراعت وباغبانى ويا پرستارى از كودكان وديدبانى وامثال اين امور بود مشغول مى شدند ، ودر همان قبيله مى ماندند.
اين چنين افراد اعم از اسير ومستجير (پناهنده) وفقير وبرده پس از مدّتى