سلاطين وحكّام مى يافتند مشهور است.
معاويه «دغفل» و «عبيد بن شريه» را بنزد خويش فرا خواند و «دغفل» را مأمور ساخت كه به «يزيد» پليد ، انساب عرب را بياموزد (استيعاب ج ٢ / ٤٦٢).
وزير ونويسنده معروف شيعه أبو سعد منصور بن حسين آبى متوفّى در ٤٢١ در كتاب نفيس «نثر الدر» مى گويد : «أوصى العبّاس بن محمّد بن علي بن عبد الله بن العبّاس (١٢١ ـ ١٨٦) والي دمشق معلّم ولده ، فقال : إنّي كفيتك أعراقهم فاكفني آدابهم ، أغذهم بالحكمة فإنّها ربيع القلوب ، وعلّمهم النسب والخبر فإنّه أفضل علم الملوك ...» (ص ٤٣٧ ج ١).
ومسلّم است كه عدم آگاهى از انساب خصوصا براى بلندپايگان اجتماع نقص وننگى بشمار مى آمده است ، وگاه اين «ننگ وعار ونقص» موجب وبهانه براى تقريع وسرزنش مى شده است ، از همان دوران اموى ، ابو الفرج اصفهانى داستانى در «أغانى» مى آورد كه خلاصه اش چنين است.
پس از آنكه عبد الله بن الزبير كشته شد ، خالد بن يزيد بن معاويه به حج مشرّف شد ، ودر مكّه معظّمه زادها الله شرفا وتعظيما ، از «رمله» خواهر عبد الله ابن زبير خواستگارى كرد ، حجّاج بن يوسف لعنة الله عليه ، كه امير وفاتح مكّه بود بدو پيغام فرستاد كه : «گمان نمى كردم تو پيش از مشورت با من از خاندان «زبير» زن بخواهى ، چگونه از خاندانى كه «كفو» تو نيستند خواستگارى مى كنى اينان همانانند كه با جد وپدر تو بر سر خلافت جنگيدند ، وتو را باتّهامات ناشايست متّهم كردند ، وبه گمراهى تو ونياكان تو گواهى دادند.
خالد به آورنده پيغام گفت : اگر نه اين بود كه تو فرستاده اى بيش نيستى وفرستادگان را نمى توان كشت ، بند از بندت جدا مى ساختم ، ولاشه ات را بر