بودم امّيد که قاسم بنمايم داماد |
|
|
رفت تا صبح قيامت بدلم داغ نهاد |
مرو از ديده و برهم مشکن اعضايم |
|
|
ورنه من از عقبت سينه زنان مىآيم |
* * *
زينبش گفت که اى شمع سراپردهٔ ناز |
|
|
مىکشم من قدم ناز تو بر چشم بناز |
بود اميدم که تو ما را برسانى به حجاز |
|
|
رشتهٔ عمر تو کوته شد امّيد دراز |
گفت شهزاده حسين عمّ غريبم تنهاست |
|
|
گل گلزار نبى خار بچشم اعداست |
او بخون من بسرپراده نشينم نه رواست |
|
|
خاک عالم بسرم اين حيا و چه وفاست |
الغرض اهل حرم را بحرم برگرداند |
|
|
خويشتن را بحضور شه لب تشنه رساند |
شه دين در برش آورد و دُر اشک فشاند |
|
|
سينه بر سينه نهاد بکنارش بنشاند |
گفت اى جان گرامى بکجا آمدهاى |
|
|
تير مىبارد از اين قوم چرا آمدهاى |
گفت شه زاده که از راه وفا آمدهام |
|
|
جان عمو بسلام شهدا آمدهام .. الخ |