گيسويش کرده سيه پوش شب يلدا را |
|
کرده مجنون ز غم فرقت خود ليلى را |
* * *
هر که ياد از مه رخسار پيمبر مىکرد |
|
از فروغ رخ او ديده منوّر مىکرد |
زلف بر عارض او عود بمجمر مىکرد |
|
لب لعلش بسخن قصّهٴ کوثر مىکرد |
* * *
وه چه اکبر که برخ شبه پيامبر باشد |
|
وه چه اکبر که ببازوى چه حيدر باشد |
تشنه گان را چه غم او ساقى کوثر باشد |
|
شافع امّت جدّش صف محشر باشد |
* * *
ديد شهزاده چه بىيارى شاهنشه دين |
|
پى تعظيم پدر خم شد و بوسيد زمين |
گفت اى داده شرف فرش تو بر عرش برين |
|
خادم بارگه خاص تو جبريل امين |
* * *
نالهٴ اصغر بىشير ز جان سيرم کرد |
|
العطش زارى اطفال زمين گيرم کرد |
غم بىيارى تو حالت تصويرم کرد |
|
حکم تقدير ازل طعمهٴ شمشيرم کرد |
* * *
شاه گفتا بدلم خوش که خيالى دارم |
|
در گلستان جهان تازه نهالى دارم |
روز را همچه تو خورشيد مثالى دارم |
|
شب ز ابروى رخت بدر و هلالى دارم |
* * *
دل ليلى ز غم مرگ تو گرديد خراب |
|
خانهٴ صبر من از داغ تو گشته استخراب |
از چه بر کشته شدن مىکنى اينقدر شتاب |
|
نوجوان اکبر من هست تو را وقت شباب |
* * *
اى قدت سرو خرامان و رخت ماه تمام |
|
مهر بنموده فروغ از رخ رخسار تو وام |