الجوهري
في إفراغ عليّ الأكبر لامته عليه :
چه پيرهن زره از برگ نسترن پوشيد |
|
|
نخست بهر شهادت به تن کفن پوشيد |
نهاد مغفر زرّين بفرق حيدر وار |
|
|
چنانکه روى مه و مهر گشت تيره و تار |
کمان چلّه نشين شد هلال قربانش |
|
|
خدنگ راست سرافکنده زير فرمانش |
براى حفظ بدن چون سپر بدوش کشيد |
|
|
تو گفتى ابر سيه گشت حاجب خورشيد |
زره ز حلقهٴ چشم ملک بهم پيوست |
|
|
چهار آيهه از آفتاب تابان بست |
ميانِ بتيغ دو سر بست حيدر ثانى |
|
|
چه تيغ هر شررش عقرب سليمانى |
چه گشت عازم حرب اوّل آن سعادتمند |
|
|
به پيش پاى پدر خويش را بخاک افکند |
به پاى باب چه زد بوسه از زمين برخاست |
|
|
گمان اهل حرم شد که شد قيامت راست |
يكى ستاد بحسرت بر او نظر مىکرد |
|
|
يكى فتاده و خاک سيه بسر مىکرد |
يكى بدور کمربند تيغ مىبستش |
|
|
يكى گرفته عنان عقاب بر دستش |