وز سپهر ديدگان مىريخت اخترها بدامان |
|
|
همچه خفاشان ز جا جنبيد ز انسو خيل شيطان |
|
هر که او را ديد يادش آمد از رخسار احمد |
|
|
با تعجّب گفت ما را نيست جنگى با محمّد |
|
* * *
گفت کاى نمروديان من بر خليل الله سليلم |
|
|
سبط پاک ساقى تسنيم و کوثر سلسبيلم |
از نژاد هاشم و زان دودمان اوّل قتيلم |
|
|
در شهادت بىمثالم در شجاعت بىمثيلم |
در سخاوت بىهمالم در سماحت بىعديلم |
|
|
يارى اولاد احمد از دل و از جان کفيلم |
|
گاه جنگ از هيبتم شير فلک را زهره درّد |
|
|
عقل و هوش از کلّهٴ گردان جنگآور بپرّد |
|
* * *
اين بگفت و دست اندر دستهٴ تيغ دو سر زد |
|
|
صفدر پولاد دل اندر صف آهن شرر زد |
خصم را بر چشم خنجر تيغ زوبين بر کمر زد |
|
|
چون ملخ دشمن ز هر سو نعرهٴ أين المفرّ زد |
پشتهاى کشته از هر سو بر او سدّ گذر کرد |
|
|
ناگهان اندر سرش شوق ملاقات پدر کرد |