بعضى افعال از او به حسب إراده او وجهد او صادر شود. وظاهر شد كه فائده تكليف وامر ونهى ومدح وذمّ وثواب وعقاب آن است كه او را شوقى انگيخته شود به طلب كمالى كه آن شوق مبدأ إراده او باشد ، وآن إراده باعث او بر طلب وجهد وسعى كردن در آن. ودانسته آمد كه وجود او وقوى وافعال إرادى وغير إرادى او در سلسله معلولات واجب الوجود ، تعالى أسماؤه ، مرتّب ومنظّم است ، وبه سبب قوّتهاى او افعال او را به تقدير إلهي ومشيّت او بر آن جمله كه قضا وقدر او اقتضا كرده است.
پس اگر كسى به سبب آنكه صدور فعل إرادى انسان از قدرت وإراده او بر سبيل وجوب است ، او را مجبور خوانند وسلب اختيار كنند از او ، يا به سبب آنكه اين افعال در سلسله معلولات مستند است به علّت أولى ، گويند فعل خداى تعالى است ، بعد از وضوح معنى ، در عبارت مضايقتى نيست ؛ امّا اگر گويند : اين افعال تا ربع قدرت وإراده انسانى نيست وفعل خدا است بى واسطه اسباب وتكليف وامر ونهى ، وجهد وسعى مردم را در آن تأثيرى نيست ، حاشا وكلّا. اين اعتقاد مخالف حق است ، وبا وجود ، غير مطابق.
وآنچه بعضى گويند : چون خداى تعالى پيش از خلق مردم دانست كه مردم چه خواهند كرد ، خلاف آن نتوانند كرد ، واين جبر باشد. در جواب به معارضه گوئيم : همچنان كه افعال مردم را پيش از ايشان دانست ، به اعتراف تو ، افعال خود را پيش از آفرينش آن هم دانست ، پس او را تعالى هم جبر لازم آيد. وهرچه جواب تست در افعال او تعالى ، جواب ماست در افعال مردم.
وآنچه تحقيق است در اين موضع ، آنست كه علم او تعالى هرچند موجب فعل معيّن باشد كه سبب قريب اين فعل قدرت وإرادت شخص باشد ، منافي اختيار آن شخص نباشد ، چنان كه بيانش در فصل ششم گفته آمد.
وآنچه گويند : در جهد چه فائده؟ اگر خداى تعالى كسى را چيزى تقدير كرده باشد ، اگر جهد نكند لا محاله به او رسد ، واگر تقدير نكرده باشد واو بسيار جهد كند به او نرسد ، جواب آن هم از آنچه گذشت معلوم شود. وآنچه خداى تعالى تقدير چنان كرده باشد كه به توسّط جهد حاصل شود ، آن كس را كه جهد نكند حاصل