ودر حقيقت نفس انسانى جوهرى است مجرّد ، بعد از قطع تعلّق بدن در عالم مجرّدات خواهد بود ، در وقت حشر جسمانى بار به امر الله تعالى تعلّق بدن در عالم مجرّدات خواهد بود. در وقت حشر جسمانى باز به امر الله تعالى تعلّق به بدن خواهد گرفت.
وارواح بدنيّه سه اند : روح حيوانى ومحلّ آن قلب است. وروح طبيعى ومحلّ آن كبد است ، وروح نفسانى ومحلّ آن دماغ است.
ودر وقت خواب روح إلهى كه نفس ناطقه است از تدبير ظاهر بدن واستخدام حواسّ ظاهره بازمى ماند وعرض مخزونات ومحفوظات قواى خياليّه ووهميّه ديده از غواشى عالم هيولى فى الجملة منصرف شده به عالم مفارقات مى پيوندد وبا عقول ونفوس نحوى اتّصال مى يابد. والعلم بالحقائق عند من بيده مقاليد السّماوات والأرض ، وهو بكلّ شيء عليم ، منه دام ظله.
(فضائل السادات از سيّد محمد اشرف حسينى ، فرزند سيّد احمد علوى خواهر زاده وداماد ميرداماد حسينى ، ص ٣٠٩ ، در حاشيه چاپ سنگى ، سال ١٣١٤ ه. ق. ودر پايان كتاب سه اجازه ميرداماد به سيّد احمد علوى نيز آمده است).
(٢٦)
تعبير جزء لا يتجزى
امير محمّد باقر الدّاماد قدّس الله روحه :
اگر كند متكلم نظر به قدر عدوت |
|
قياس جوهر فرد ار چه خصم اوست عديم |
مگر بديهه عقل از عمل شود معزول |
|
وگر نه بايدش از جنس قابل تقسيم |
حاصل معنى اين بيت آن است كه اگر متكلم قدر عدوّت را نسبت دهد به جزء لا يتجزى وملاحظه كند قدر عدوّت را برابر جزء لا يتجزى ، در اين صورت بر او لازم است كه معترف شود كه قدر عدوّ تو كمتر از جزء لا يتجزى است وجزء لا يتجزى بزرگتر از اوست ، وهرگاه جزء لا يتجزى بزرگتر از او باشد بالضرورة قابل قسمت خواهد بود وجزء لا يتجزى نخواهد بود.
پس متكلّم به بركت ملاحظه نسبت مذكوره از مذهب باطل خود كه جزء لا يتجزى قابل قسمت نبودن است بر مى گردد وبه مذهب حق مى آيد كه قابل قسمت بودن است. اين است بيان حاصل معنى ، امّا ظاهر كلام دلالت دارد بر آنكه جوهر فرد نسبت داده مى شود به قدر عدوّ وملاحظه كرده مى شود